کد مطلب:315853 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:226

مبارزه ی فرزند حیدر کرار با مارد بن صدیف تغلبی
مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی نوشته است:

دربندی گوید: در بعضی از مؤلفات اصحاب - كه مرادش به آن ابی جمهور احسایی است - چنین است كه: حضرت عباس علیه السلام پیش آمده میان دو چشم برادر را بوسیده خداحافظی كرده رو به شریعه نهاد.

موكلین شریعه «عشر آلاف مدرعة» یعنی ده هزار شمشیر زن زره پوش نگهبان فرات بودند از اطراف بر آن نبیره ی عبدمناف صیحه زدند كه ای جوان كیستی؟ چرا اینجا آمده ای؟ میرغضب مرتضی علی علیه السلام فرمود: منم عباس كجایند بنی فلاح كه من با ایشان خویشم خواهرزاده شما، مادر شما ام عاصم كلابیه است، مادر من ام البنین كلابیه است.

عمرو بن حجاج كه موكل شریعه فرات بود فریاد زد كه «یعز علی یابن الاخت ما نزل بك من العطش» ای پسر خواهر خیلی بر من سخت و گران شد كه تو این مقدار





[ صفحه 147]



تشنه ای كه خود را میان تیر و شمشیر آورده ای «لو علمت لارسلت الیك الماء» اگر تشنگی تو را به این پایه می دانستم هر آینه آب به سوی تو می فرستادم، اكنون برو به شریعه هر چه میل داری بنوش كه تو با ما خویشی و همشیره زاده ی مایی! آن نهنگ بحر پردلی وارد شریعه شد و با آن عطش كذایی لب را تر نكرده مشغول پر كردن مشك شد! خبر به عمر بن سعد دادند كه عمرو بن حجاج دشمنان را تقویت می كند و اجازه داده كه آب بردارند عمر سعد گفت: «علی برأس عمرو بن الحجاج؛ بیاورید سر عمرو بن حجاج را».

عمرو بن حجاج پیغام داد: چه عجله داری؟ من این كار را نه از روی محبت به اولاد كردم بلكه حیله در كشتن عباس نموده ام كه در میان سپاه دچار شود و كارش را بسازم، پس عمرو بن حجاج ملعون اشاره به ده هزار لشكر كرد كه بر سر قمر بنی هاشم علیه السلام بریزند! سپاه یك مرتبه اطراف آن هژبر سالب را گرفتند، این وقت ماه بنی هاشم، مشك را پر كرده بود و می خواست آب بنوشد «فذكر عطش أخیه الحسین؛ تشنگی برادرش حسین علیه السلام را به خاطر آورد». از آب چشم پوشید مشك را بر زمین نهاد، و رو به لشكر كفر اثر آورد، با شمشیر آتشبار بر آن قوم حمله آورد «و كأن النار فی الاحطاب؛ مثل آتشی كه به هیزم خشك افتد» می زد و می كشت و می انداخت، سرها را بی تن و تن ها را بی سر می نمود.



تیغش عجبا هیچ نگویم به چه ماند

برقی است علی الله كه مرگی است مفاجات



بالجمله تر و خشك به یك حمله بسوزد

چون قهر خداوند تبارك و تعالی



در حمله ی خود می فرمود:



أنا الذی یعرف عند الزمجرة

یابن علی المسمی حیدرة



فاثبتوا الیوم لنا یا كفرة

لعترة الحمد و آل البقرة



در آن واحد زیاده از صد تن از شجاعان نامی را به جهنم روانه كرده و برگشت، آمد مشك را به دوش مبارك كشید رو به خیام حرم آورد و با خود می فرمود:



لله عین رأت ما قد أحاط بنا

من اللئام و أولاد الدعیات



[ صفحه 148]



یعنی ای كاش چشم حق بین در میان این همه لشكر می بود و به دیده ی مردی به گرفتاری ما نظر می كرد و پشیمان می شد، می دید كه چگونه اولادهای زناكار ما را در میان گرفتند و نیز جوانان ما را از پای درآوردند.



یا حبذا عصبة جادت بأنفسهم

حتی یحل بأرض الغاضریات



الموت تحت ذباب السیف مكرمة

اذ كان من بعده سكنی لجنات



باز لشكر مثل مور و ملخ بر عباس نامور هجوم آور شدند آن شیر بیشه ی ولایت بر ایشان حمله كرد.

«ثم حمل علی الرجال و جدل الابطال؛ لشكر را از خود دور می نمود» تا اینكه نزدیك به خیام شد و می گفت:



یا حسین بن علی

ان یرید القوم فقدك



لن ینالوك بسوء

انما نالوه جدك



ان عندی من مصابی

مثل ما ان هو عندك [1] .

در لشكر عمر سعد نامردی بود كه او را مارد بن صدیف تغلبی می نامیدند و او بسیار شجاع و در بی باكی و متهوری چالاك بود، همین كه آن شجاعت و دلیری و جلادت و شیرگیری را از اباالفضل العباس علیه السلام مشاهده كرد كه بسی از ابطال را كشته و گروهی از رجال را به قتل رسانید «خرق أطماره و لطم علی وجهه؛ دست آورد گریبان خود را درید و لطمه به صورت زد و به لشكر صیحه زد كه خدا شما را روز خوش ندهد كه چه قدر نامرد و بی حمیّت بودید «أما والله لو أخذ كل واحد منكم ملأ كفه ترابا فطمرتموه» به خدا قسم اگر غیرت داشتید هر كدام از شما یك مشتی خاك بر این جوان می پاشیدید هر آینه در زیر خاك پنهانش می كرد حال كه چنین هستید شما را قسم می دهم به جان امیرالمؤمنین! یزید كه در زیر بیعت اویید كنار روید تا من كار این جوان را به تنهایی بسازم و ریشه ی حیات او را براندازم.



[ صفحه 149]



«و قد أباد الرجال و قتل الابطال و أودت الشجعان و أفناهم بالحسام و السنان».

بعد از آن كه كار این جوان را ساختم، برادرش حسین را هم به قتل می رسانم.

شمر گفت: معاهده كن در حضور پسر سعد كه خود به تنهایی قتل این جوان و برادرش حسین و سایر باقی ماندگان را بر گردن می گیری، ما كناره می كنیم و به حرب تو نظاره می نماییم. مارد به شمر گفت: در وجود شما غیرت نیست چگونه سرزنش و تعییر غیر می كنید؟ شمر گفت: بسیار خوب ما به كنار رفتیم، تو با این جوان هاشمی نشان ببینیم چه خواهی كرد؟ پس شمر فریاد كرد: لشكر «اعتزلوا عن الحرب» كنار بایستید و عباس بن علی را به این شجاع دلیر واگذارید! مارد سر راه ابوالفضل علیه السلام را گرفت و دو زره تنگ حلقه پوشیده بود، خودی عادی بر سر نهاده بر اسبی اشقر كه همتا نداشت سوار بود، نیزه بلندی در دست گرفته، صیحه بر اباالفضل علیه السلام زد، گفت: ای جوان! چه می كنی؟ چرا رحم به جان خود نمی نمایی؟

«ارحم نفسك و أغمد حسامك و أظهر للناس استلامك فالسلامة أولی من الندامة».

ای جوان شمشیر خود به غلاف كن و دست از مصاف بردار سلامت را اختیار كن، ندامت را خریدار می باش! حیف است با این دلیری خود را در معرض تلف اندازی، و نخل جوانی را بیهوده از پا دراندازی! یعنی بیا به لشكر امیر زمان ملحق شو و از خدمت سلطان بی یار و یاور دست بكش، به قمر بنی هاشم علیه السلام نظر كرد، دید مبارزی بی عدیل كه مانند رعد و برق می جوشد و می خروشد، دانست كه فارس فرس شهامت و حراست است.

گفت: ای عباس بدان كه تا به حال كسی با تو مقابل نشده كه از من سخت دل تر باشد «و قد نزع الله الرحمة من قلبی» خدا رحم از دل من برداشته، اگر نصیحت مرا شنیدی به جان خود رحم كرده والا از چنگ من خلاصی نداری.



انی نصحتك ان قبلت نصیحتی

حذرا علیك من الحسام القاطع



و لقد رحمتك اذ رأیتك یافعا

و لعل مثلی لا یقاس بیافع



أعط القیاد تعش بخیر معیشة

أولا فدونك من عذاب واقع [2] .



[ صفحه 150]



قمر بنی هاشم علیه السلام، چون مزخرفات آن پلید را شنید، فرمود: ای نامرد می بینم به چاپلوسی رو به من آوردی، باد به دماغ انداختی! این سخنان تو در پیش من مانند سراب است كه در نظر آب می آید، همین كه گفتی دست از شهریاری بردارم قدم به جهنم گذارم، این مطلب بعیدالوصول و صعب الحصول است! ای دشمن خدا و رسول! ما از آن اشخاصی هستیم كه در معارك بلا رگ زده ایم و شجاعان را از پا درآورده ایم و از مثل تویی كه همچون مگس به مأوای عنقا قدم نهاده ای چه پروا دارم، من شبل الحیدرم، منسوب به جناب پیغمبرم «أنا غصن متصل بشجرته و تحفة من نور جوهره» من از شجره ی نبوتم.



من از پشت آن نره شیرم درست

كه پاك از پلنگان سر و تن گسست



كسی كه از شجره محمدی و دوده ی احمدی باشد، در تحت اطاعت لئام و ذمام انقیاد اولاد حرام درنیاید.

زبان از مزخرف بربند و یاوه گویی را كنار بگذار «فجد فی الجد و اصرف عن الهزل و كم من صبی صغیر، من شیخ كبیر عندالله تعالی».



صبرا علی جور الزمان القاطع

و منیة ما ان لها من دافع



لا تجزعن فكل شی ء هالك

حاشا لمثلی أن یكون بخادع [3] .

حاصل: چون مارد دید افسون و افسانه ی وی بر ابی الفضل علیه السلام كارگر نیست دست به نیزه ی شصت بند نمود حواله ی قمر بنی هاشم كرد به اعتقاد آن كه كار آن بزرگوار را به همان نیزه بسازد، عباس بن علی علیهماالسلام صبر كرد تا نیزه اژدهاآسای آن ناپاك نزدیك شد دست رشید از آستین خدایی كشید و سر پنجه ی اسداللهی را دراز كرد، گلوی نیزه ی او را گرفت حركتی داد كه نزدیك بود مارد از زین بر زمین بیفتد! لشكر به خنده افتادند چنان



[ صفحه 151]



خجالت كشید كه می خواست آب شود. عباس نامدار فرمود: ای دشمن خدا! می خواهم تو را با نیزه ی خودت به جهنم بفرستم، مارد دست برده تیغ از غلاف كشید و بر عباس حمله نمود، قمر بنی هاشم علیه السلام با نیزه زد به شكم اسب آن ملعون و او را از اسب سرنگون كرد، مارد پیاده ماند از بس تنومند بود، قوت پیاده جنگیدن نداشت.

«و كان عظیم الجثة ثقیل الخطوة، فاضطربت الصفوف و تصایحت الالوف».

شمر ملعون از روی استهزاء گفت: مارد عیب ندارد اگر اسب تو هلاك شد اسب دیگر می رسد اما ملتفت باش خودت نیز هلاك نشوی. شمر گفت: مركب از برای مارد ببرید، غلام وی مركبی را كه طاویه نام داشت از لشكر بیرون آورد چشم خاویه ی مارد به طارد افتاد فریاد كرد: «یا غلام عجل بالطاویة قبل حلول الداهیة» زود طاویه را برسان و مرا در هاویه به معاویه برسان، غلام تعجیل كنان می آمد كه عباس علیه السلام سبقت بر مارد كرد «فوثب و ثبات مسرعات» تعجیل كنان عباس بن علی علیهماالسلام به غلام رسیده و نیزه ای به سینه ی غلام زد كه از پشت او سر به در كرد، عباس علیه السلام جستن نمود از آن جستن های سریع و طاویه را گرفت بر وی نشست! شمر گفت: ای عباس! حق به حق دار رسید این طاویه مركب برادرت حسن بن علی علیهماالسلام بود كه به تو رسید، پس قمر بنی هاشم علیه السلام روی به مارد آورد مارد ملعون دید كه الآن كشته می شود فریاد كرد: ای لشكر! این انصاف و مروت است «اغلب علی جوادی و اقتل برمحی یا لها من سبة محیرة» دشمن من بر اسب من بنشیند و با نیزه من مرا بكشد. ای امان از سرزنش زمانه و لعن مردانه و زنانه مرا دریابید! از جنگ این اژدها برحذر باشید! كه ناگاه لشكر به حركت درآمدند، از یك طرف شمر با پیادگان، از یك طرف سنان با متابعان از یك طرف خولی بن یزید، حمدان بن مالك، بشر بن سوط همدانی، سرداران لشكر و جمله سپاهیان هجوم آور شدند. «فنقضوا الاعنة و قدموا الاسنة و جردوا السیوف و تصایحت الناس و نالت نحو العباس».

عنان ها سست، ركاب ها سنگین، سنان ها راست شمشیرها كشیده صیحه زنان و



[ صفحه 152]



هلهله كنان به سوی عباس علیه السلام رو آوردند! فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام این همه لشكر را هجوم آور دید رو كرد به خیام حرم فنادی أخاه الحسین و قال: «ما انتظارك یا أخی».

عرض كرد: برادرجان! حسین علیه السلام حالا دیگر چه انتظار داری؟ بیا برادرت را دریاب. امام علیه السلام فرمود: برادر آمدم غصه مخور تو برادر داری در وقت جنگ اما من برادر ندارم.

حاصل عباس بن علی علیهماالسلام دید خیل مانند كوهسار سیل می آیند و این نامرد جان به سلامت می برد به تعجیل حمله به مارد آورد آن ملعون بنا به جزع و فزع نهاد و التماس كرد: «یا عباس رفقا باسیرك یكون لك شاكرا؛ بیا به من رحم كن من شاكر و نوكرم».

عباس فرمود: ای حرام زاده! مرا حیله و فریب كی توان داد؟ پس با همان نیزه به شكم او زد و او را روانه ی جهنم كرد كه لشكر دررسیدند، عمر سعد از پیش، علم ها از عقب، سپاه از اطراف دررسیدند.

از آن طرف امام علیه السلام ذوالفقار به دست به حمایت عباس قدم در كارزار نهاد این دو برادر مانند حیدر صفدر كه بر یهودان خیبر حمله كرد، حمله كردند و لشكر را زیر و زبر نمودند! صدای حضرت سیدالشهداء علیه السلام به گوش عباس علیه السلام رسید: «یا أخی استند الی لادفع عنك و تدفع عنی». برادر عباس خود را به من برسان و پشت به پشت من بده تا من دفع شر اشرار از تو بكنم تو نیز از من دفاع بنمایی. عباس بن امیر علیهماالسلام شمشیر می زد و لشكر را متفرق می ساخت «و كان یضرب یمینا و شمالا الی أن وصل الی أخیه الحسین» مثل شعله ی سوزان و یا همچون برق فروزان گاه دست چپ و گاه دست راست حمله می كرد و لشكر را پراكنده می نمود تا آنكه خود را به برادرش حسین علیه السلام رسانید هر دو پشت به هم دادند و بر سپاه كفر زدند.



آن بهتر دو عالم و این مهتر دو كون

آن صفدر امامت و این صفدر دغا



آن مظهر فتوت و این منبع كرم

آن مطلع كرامت و این معدن سخا



آن كعبه ی سعادت و این قبله ی مراد

آن ملجأ مروت و این مأمن رجا



آن رحمت الهی و این فضل ذو المنن

آن قاطع ضلالت و این دافع بلا



[ صفحه 153]



مركب سواری عباس بن علی علیهماالسلام، كه طاویه بود از فراست حسین را بشناخت از عقب سر ذوالجناح امام علیه السلام به جای دیگر گام برنمی داشت. «و صارت الطاویة تلوذ بمولانا الحسین علیه السلام».

حضرت فرمود: برادر عباس مشك آب را به خیام ببر، خود را به من برسان. عباس تشنه كام وارد خیام شد باقی مانده آب را به اطفال قسمت كرد چیزی از آب در مشك نمانده بود مگر به مقدار «أربعة أواق» كه چهار وقیه باشد، تیر به مشك آقا رسیده و فقط آن مقدار باقی بود كه آن هم به اطفال نرسید عباس بن علی واله و حیران مانده بود كه صدای رعدآسای برادر را از میان لشكر شنید، از خیمه بیرون آمد، سوار شده و خود را به سرعت تمام به امام رسانید دید لشكر دور برادر را احاطه كرده اند، «و غشیه الرماح كآجام القصب» نیزه های سپاه مانند نیزار فروگرفته بود و بعضی از جوانان كه به حمایت سید جوانان به معركه آمده بودند همه شهید شده بودند، حضرت تنها مانده بود و لشكر را از خود دور می كرد «فأخذ العباس رایة الحسین» عباس بن علی علیهماالسلام علم برادر را به دست گرفت، نعره ای از جگرگاه كشید و در قتال اعدا، با برادر كوشید آن قدر كشتند تا آنكه لشكر میان آن دو برادر جدایی انداختند، عباس از یك طرف شمشیر می زد و صدای خود را به گوش برادر می رساند، حضرت سیدالشهداء علیه السلام از طرف دیگر بر اعدا حمله می كرد و صدای خود را به گوش عباس می رسانید «فبینما هو كذلك اذ كمن رجل من بنی زرارة» در این اثناء كه امیرزاده ی اعظم گرم محاربه بود نامردی از قبیله ی زراره كه او را محارب بن حبیری گفتند از كمین عباس درآمد شمشیری بر یمین فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام زد كه دست راست نور دیده ی ام البنین را قطع نمود.

در روایت معتبره، نوفل دست ولی برحق را انداخت، عباس علیه السلام با دست چپ مشغول محاربه بود «و حمل الرایة بشماله».

این وقت عباس بن علی علیهماالسلام صدای خود را به برادر رسانید كه برادر اجل نزدیك شد و نوبت جان نثاری من رسید «و السلام علیك و رحمة الله» برادر تو به سلامت باشی و این اشعار را خواند:



[ صفحه 154]





أقدم حسینا هادیا مهدیا

الیوم نلقی جدك النبیا



و حمزة والمرتضی علیا

و نلق حقا فاطم الزكیا [4] .



با دست چپ گروهی را هم به خاك انداخت تا آنكه ظالمی دست چپ آن مظلوم را از بند قطع نمود.

«فأخذ الرایة بأسنانه و قتل بساعده» با آن حالت علم را نینداخت به سینه چسبانید، این دفعه عباس علیه السلام فریاد كرد: برادر از امید ناامید شدم، با آن حالت می فرمود: «هكذا احامی عن حرم رسول الله» به این طریق حمایت حرم پیغمبر خدای كنم. لشكر دیدند كه عباس بن علی علیهماالسلام دست ندارد شیرگیر شدند، ظالمی تیری به سینه ی مباركش زد كه از پشت وی سر به درآورد. اسحاق نامی عمودی از آهن به فرق همایون عباس علیه السلام زد.

«فسقط مخ رأسه علی كتفه فهوی عن متن الجواد».

آه و واویلاه از ترجمه ی این عبارت كه می فرماید: «از ضرب آن عمود آهن مغز سر عباس علیه السلام پریشان شده و به روی شانه اش ریخت به همان حالت با علم سرنگون گردید به فكر غریبی افتاد، آهی كشید و فرمود: «واأخاه» از طرف دیگر صدای حضرت بلند شد «واعباساه» حضرت هفتاد نفر را كشت تا خود را به كشته ی عباس علیه السلام رسانید، آن قامت رشید را به خاك و خون كشیده دید از دل ناله برآورد كه: «آه الآن انكسر ظهری و قلت حیلتی ثم انحنی علیه لتحمله». سپس حضرت خم شد تا جسد مجروح عباس را به سوی خیام ببرد، عباس علیه السلام چشم گشود برادر را بالای سر دید، عرض كرد: چه اراده داری؟ حضرت فرمود: می خواهم به خیمه ات ببرم، عرض كرد: برادرجان به حق جدت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مرا به خیمه مبر «علیك أن لا تحملنی دعنی فی مكانی هذا» بگذار كه در جای خود بمانم.

فرمود: چرا؟ برادر جان! عرض كرد: «فانی مستح من ابنتك سكینة» من از روی



[ صفحه 155]



دختر تو سكینه خاتون خجالت دارم «و قد وعدتها بالماء» زیرا به آن مخدره وعده ی آب داده ام و او انتظار مرا دارد.

«و الثانی أنا كبش كتیبتك و مجمع عددك» برادر، من قوچ جنگی تو و لشكرت بودم همین كه مرا برداشتی همه می فهمند كه دیگر سپهسالار نداری. دشمنان بر تو چیره می شوند! حضرت برای برادر بسیار گریه نمود و فرمود: «جزیت عن أخیك خیرا حیث نصرتنی حیا و میتا» الهی برادر خیر ببینی و خداوند جزای نیكویت دهاد زیرا در حیات و ممات مرا یاری كردی بعد از گریه و نوحه حضرت برگشت. عباس علیه السلام را در همان مكان گذارد «و هو یكفكف دموعه بكمه» دایم اشك می ریخت و با آستین پاك می كرد، تا نزدیك خیام رسید سكینه خاتون پیش دوید و جلو مركب پدر را گرفت «و قالت یا أبتاه هل لك علم بعمی العباس أراه أبطأ». عرض كرد: باباجان هیچ از عمویم عباس خبر داری؟ كه می بینم دیر كرد. «و قد وعدنی بالماء». به من وعده ی آب داده بود! «و لیس أن یخلف وعده». عمویم همچو آدمی نبود كه وعده دهد و خلاف كند! گمان می برم خودش آب خورده و ما را فراموش كرده.

اینجا امام حسین علیه السلام طاقت نیاورد نمی خواست خبر مرگ عباس علیه السلام را منتشر كند مبادا اهالی حرم بی تاب و طاقت شوند و آرام نگیرند و لیكن حرف های سكینه سبب شد كه حضرت فرمود: نور دیده! عمویت كشته شد و الآن روحش در بهشت طیران می كند! سكینه صدای «واعماه وا عباساه» بلند كرد، زینب خاتون شنید چنان صرخه از دل برآورد كه تمام مخدرات حرم به شیون درآمدند و می فرمودند: آه روز ما سیاه شد! آه حسین علیه السلام بی پناه شد! آه زن ها اسیر و دستگیر شدند! بر سر و سینه زدند حضرت می شنید و دیگر زنان را از گریه و زاری منع نفرمود، بلكه با زنان در نوحه و زاری همراهی می كرد و می فرمود: «والله بعد از برادرم امان از روز سیاه من و خواهرم. آه كمرم! آه برادرم!

«فجعلن النساء یبكین و بكی الحسین علیه السلام معهم».

قال الفاضل الدربندی قیل: انه حمله الی الخیمة. و در روایت دیگر است كه حضرت عباس را به خیمه آورد.



[ صفحه 156]



و لا یخفی انه فی تمام المنقول نظر فتأمل فتدبر فتذكر و خذ و الله العالم». [5] .

نویسنده: من آنچه را صدرالدین واعظ قزوینی از مرحوم دربندی رحمهما الله تعالی نقل كرده بود در اینجا آوردم عهده درستی و نادرستی با خود آن مرحوم است فقط عرض می كنم: مرحوم دربندی مردی بوده كه از بعد علمی تبحر داشته و مردی ثقه بوده و بعید است جعل نموده باشد، ممكن است مأخذی در دست او بوده كه به ما نرسیده است والله العالم.


[1] ترجمه اشعار را در بخش سخنان حضرت ذكر كردم.

[2] من درباره ي تو خيرخواهي نمودم زيرا از شمشير بران بر تو مي ترسم، از جهت جوانيت بر تو رحم مي نمايم، و مانند من كارديده به نوجوان برابر نمي شود بيا تسليم شو بهترين زندگي را داشته باش وگرنه عذابي بر تو نازل مي شود كه نمي توان آن را دفع نمود.

[3] بايست بر ستم روزگار كه سخت است و بر مرگي كه از آن راه گريز نيست صبر كرد. جزع و فزع مكن هر چيزي نابود مي گردد، هرگز كه من فريب بخورم.

[4] ترجمه اين شعر در بخش پنجم (سخنان حضرت) گذشت.

[5] رياض القدس، ج 2، ص 71 - 74.